آقای خوبی ها ,ای پیامبر رحمت وای تمام هستی مسلمانان دوستت داریم 



برچسب ها :



برچسب ها :

بسم رب الشهداء

رزمنده ای گفت : 

چند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود

دستش هر جا می رفت همراه خودش می برد..

از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟

گفت: آرپی جی زن بوده

توی عملیات آنقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه

باید براش بنویسی تا بفهمه

گوشهایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود

چشم و گوشمان که باز نشد هیچ،بماند!

شرمنده ی ایثارت هستیم جوانمرد...

1368292645528671.png



برچسب ها :

بسمه تعالی 

 امروز بعضی هستند به دنبال کارهای فرهنگی  خطرناک می خواهند یاد آن روزها را هم از خاطر ملت ایران ببرند . از تکرار اسم جنگ و اسم مناطق جنگی و ((خرمشهر )) و (( شلمچه )) و (( دو کوهه )) و از این قبیل چیزها عصبانی میشوند . از نام آنچه که مردم و ذهن ها را به یاد آن روزها بیاورد خشمگین می شوند و بدشان میاید و تلاش می کنند که اینها را از یاد مردم ببرند . اینها کسانی هستند در آن دوران خجالت زده و شرم زده بودند . چون حضوری در صحنه نداشتند. به همین سبب ، درست عکس این خواست باید انجام بگیرد , یعنی خاطره ی درخشان روزهای بزرگ دفاع مقدس ، باید با قوت و قدرت بیش تر و روشن و همان که بوده است باقی بماند . ((از جمله بیانات رهبر ی عزیز ))

 

 



برچسب ها :

بسم رب الشهداء

رفاقت با یک شهید  

 

 گام (1) : انتخاب یک شهید

  گام (2) : عهد بستن با شهید

  گام (3) : شناخت شهید

  گام (4) : هدیه ثواب اعمال خود به روح شهید

  گام (5) : درگیر کردن خود با شهید

   گام (6) : عدم گناه به احترام شهید !

  گام (7) : اولین پاسخ شهید

  گام (8) : حفظ و ارتقاء رابطه تا شهادت

 

این آموزش توسط یکی از شهدای موجود در پوستر فوق ( بصورت الهام به یکی از دوستان مورداعتماد حقیر )  ارائه شده که بنده سراپاتقصیر وظیفه بازنشر اونو دارم و بابت این لطف الهی بینهایت شاکرم.

 منبع:خادم بچه ارزشی ها http://mirzabeigi.com/category/27/shahid_friend

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



برچسب ها :

ای وای بر ما که عکس شهدا را می بینیم و عکس شهدا عمل می کنیم.



برچسب ها :



برچسب ها :



برچسب ها :



برچسب ها :



برچسب ها :

کاش از ما نپرسند!

ای کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کرده ایم؟!

از این سوال سخت شرم دارم. از اینکه اینقدر رفاه زده ام.

از صدای خواب آلوده ام شرم دارم.

اصلاً مگر صدای خواب آلود من به گوش کسی خواهد رسید.

و می دانم که اگر امروز با جماعت شهدا مواجه شوم همان کلام نورانی

 امیرالمومنین علیه السلام را خواهم شنید؛ آنجا که به مردم دنیا طلب کوفه فرمودند:

 سوگند! اگر ما هم مثل شما (راحت طلب) بودیم،عمود دین برپا نمی شد.درخت

 اسلام خوش شاخ و برگ و خوش قد و قامت نمی شد. به خدا قسم از این به بعد

 خون خواهید خورد و... ( نهج البلاغه / خطبه ۵۶)

می دانم که اگر با شهدا مواجه شویم آنان خواهند گفت:

اگر ما هم مثل شما پای ارزش های انقلاب کوتاه می آمدیم،امروز نهال انقلاب به

این شجره طیبه ، تبدیل نمی شد. شجره ی زیبایی که اصل آن ثابت و شاخ و برگ

 آن در آسمان هاست.

 ما احساس می کنم باید باز خوانی دوباره ای از فرهنگ جهاد و شهادت داشته

باشیم تا خود را به راه و رسم مسافران ملکوت نزدیکتر نماییم.

 

 



 


برچسب ها :

بسم رب الشهداء

همت همت مجنون
حاجی صدای منو میشنوید 
همت همت مجنون 
مجنون جان به گوشم
حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر 
محاصره تنگ تر شده ...
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....
خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ....
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند....
خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره ...
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده ...
همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان


فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ....
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کو اخوی گوش شنوا...
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه.......
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ....
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه  
کمک می خوایم حاجی .......
به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند

داری صدا رو.......
همت همت مجنون.......
 
 


برچسب ها :

برای خیلی ها این سوال پیش می آید که معنی عشق چیست؟ و شاید اصلا نتوان عشق را تعریف کرد؛ اما می توان با یبان قصه افرادی که ره عاشقی را پیمودند، فضای ذهن را برای درک این مفهوم آماده کرد. و در این یادداشت قصد دارم با بیان قصه زندگی دوست بسیار خوبم مجید  برای عشق معنایی را ارائه دهم.

دوستی که اکثر اوقات ذهنم با خاطراتش درگیر است! دوستی که به نظر بنده مصداق قشنگ معنی عشق است، دوستی که لحظه لحظه زندگی اش قابلیت غبطه خوردن دارد!

دوست بسیار خوبم، مجید داوودی راسخ ، که صفا وصداقتش مثال زدنی است!

مجید در کارزار دفاع مقدس مثل بقیه رزمندگان و جوانان ایران اسلامی حضور پیدا کرد تا اینکه در عملیات خیبر در جزیره  مجنون به تاریخ اول فروردین ماه سال 1363 از ناحیه پا زخمی شد و به خاطر شرایط سخت عملیات، انتقال پیکر مجروحش به پشت جبهه میسر نشد، حدود چهار ماه از سرنوشت مجید عزیز، اطلاعی نداشتیم، تا اینکه خبرآمد دشمن بعثی او را به اسارت گرفته است!

ادامه مطلب....

 



برچسب ها :

چند خاطره از شهید باکری 

كجاست اين آقاي شهردار تا ببيند ؟


وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود ، يك شب باران شديدي باريد . 
به طوري كه سيل جاري شد . ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد .
پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد ، به كمك مردم سيل زده شتافت .
در اين بين ، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد ، از مردم كمك مي خواست .
تمام اسباب و اثاثية پيرزن در داخل زير زمين خانه آب گرفته بود . آقا مهدي ، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغو ل كمك به او شد .
كم كم كارها رو به راه شد . پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت : خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني .
نمي دانم اين شهردار فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از غيرت و شرف شما را ياد بگيرد آقا مهدي خنده اي كرد و گفت :
راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت .


36-42.jpg



 


برچسب ها :

تخت را مرتب مي كرد و شير مي آورد 
(خاطره ای از شهید چمران)


روزي كه به خواستگاريم آمد ، مامان به او گفت : مي دانيد اين دختر كه مي خواهيد با او ازدواج كنيد ، چه طور دختري است ؟
اين ، صبح ها كه از خواب بيدار مي شود ، هنوز نرفته كه صورتش را بشويد ، كساني تختش را مرتب كرده اند ، ليوان شيرش را جلوي در اتاقش آورده اند و قهوه آماده كرده اند .
شما نمي توانيد با اين دختر زندگي كنيد ، نمي توانيد برايش مستخدم بياوريد .

 

16.jpg

مصطفي خيلي آرام گفت : من نمي توانم برايش مستخدم بياورم ؛ 
اما قول مي دهم تا زنده ام وقتي بيدار شد ، تختش را مرتب كنم و ليوان شير و قهوه را روي سيني دم تخت بياورم و تا وقتي كه شهيد شد ، اين طور بود . 
حتي وقت هايي كه در خانه نبوديم و در اهواز و در جبهه بودي ، اصرار مي كرد خودش تخت را مرتب كند.
مي رفت شير مي آورد . خودش قهوه نمي خورد ؛ ولي مي دانست ما لبناني ها عادت داريم ؛ به همين دليل درست مي كرد .
مي گفتم : خب براي چي مصطفي ؟ مي گفت : من به مادرتان قول داده ام تا زنده هستم ، اين كار را براي شما انجام بدهم 




برچسب ها :

 

بسم رب الشهداءوالصدیقین

یکی از جاهای دیدنی راهیان نور دهلاویه است به همین بهانه زندگی نامه مختصری از شهید چمران رو براتون میذارم 

زندگینامه شهید دكتر مصطفي چمران

دكتر مصطفي چمران
تولد : 18 اسفند 1311 قم
تحصيلات : دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما
مسؤوليت : وزير دفاع
شهادت : 31 خرداد 1360 دهلاويه
مزار : تهران ، بهشت زهرا ( س)


14.jpg


در مسير زندگي
تك سوار وادي خلوص

ادامه مطلب...


برچسب ها :

بسمه تعالی 
اشك و بوسه 
(خاطره ای از شهید چمران)


مادرم از دست مصطفي خيلي عصباني بود .
يك روز عصر كه مصطفي آمده بود تا مرا به خانه ببرد ، مامان گفت: كجا ؟ 
گفتم : خانة شوهرم . به همين سادگي . فرياد زد سر مصطفي و گفت : تو دخترم را جادو كرده اي ! همين الان طلاقش بده .
انتظار چنين حالتي را از مادرم نداشتيم . اصلاً آرام نمي شد .
آن شب با مصطفي نرفتم . تا آن كه چند شب بعد حال مامان خيلي بد شد .

18-25.jpg

ناراحتي كليه داشت . مصطفي كه آمد دنبالم ، گفتم : مامان حالش بد است ، ناراحتم ، نمي توانم همين طوري رهايش كنم .
مصطفي آمد بالاي سر مامان .

ديد چه قدر درد مي كشد . اشك هايش سرازير شد.
دست مامانم را مي بوسيد و مي گفت : دردتان را به من بگوييد . دكتر آورديم بالاي سرش و گفت : 
ادامه مطلب....


برچسب ها :

بسم الله الرحمن الرحیم 
بسم الله را گفته و نگفته شروع كردم به خوردن . 
حاجي داشت حرف مي زد و سبزي پلو را با تن ماهي قاطي مي كرد. 
هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عباديان كرد و پرسيد : عبادي ! بچه ها شام چي داشتن؟ همينو. واقعاً ؟ جون حاجي ؟

 

21.jpg
نگاهش را دزديد و گفت : تُن رو فردا ظهر مي ديم . 
حاجي قاشق را برگرداند . غذا در گلويم گير كرد .
حاجي جون به خدا فردا ظهر بهشون مي ديم .
حاجي همين طور كه كنار مي كشيد گفت : به خدا منم فردا ظهر مي خورم .

ادامه مطلب ....


برچسب ها :


موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟